او موضوع را به گوهر شاد گفت و منتظر عکس العمل گوهر شاد بود.ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرويى گفت: اين که مهم نيست چرا زودتر به من نگفتيد تا از ناراحتى يک بنده خدا جلو گيرى کنيم ؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن بايد دو کار صورت بگيرد . يکى اينکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در اين مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط ديگر اين است که بعد از آماده شدن تو . من بايد از شوهرم طلاق بگيرم . حال اگر تو شرط را مى پديرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پيغام گوهر شاد را شنيد از اين مژده حالش خوب شد و گفت چهل روز که چيزى نيست اگر چهل سال هم بگويى حاضرم . او رفت و مشغول نماز در مسجد شد به اميد اينکه پاداش نماز هايش ازدواج و وصال گوهر شاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگيرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد .
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهر شاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شيرين کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگو اولا از تو ممنونم و دوم اينکه من ديگر نيازى به ازدواج با تو ندارم. قاصد گفت منظورت چيست ؟ مگر تو عاشق گوهر شاد خانم نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهر شاد من را بيمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقيقى آشنا نشده بودم ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام مى گيرم . اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقيقى را پيدا کنم . . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کس نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همداني