loading...
R5
ارمانا بازدید : 588 چهارشنبه 08 آبان 1392 نظرات (2)
اونــی کــه از من گــذشـــت واســه مـن درگذشـــت روحــش شــاد و یــادش فــرامــوش... امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره میبارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه میکارد شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهشها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتشها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا حذر کردن شب پر از قطره های الماس است آنچه از شب به جای می ماند عطر سکر آور گل یاس است آه بگذار گم شوم در تو کس نیابد ز من نشانه من روح سوزان آه مرطوب من بوزد بر تن ترانه من آه بگذار زین دریچه باز خفته در پرنیان رویا ها با پر روشنی سفر گیرم بگذرم از حصار دنیاها دانی از زندگی چه میخواهم من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو بار دیگر تو آنچه در من نهفته دریاییست کی توان نهفتنم باشد با تو زین سهمگین طوفانی کاش یارای گفتنم باشد بس که لبریزم از تو می خواهم بدوم در میان صحراها سر بکوبم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریا ها بس که لبریزم از تو می خواهم چون غباری ز خود فرو ریزم زیر پای تو سر نهم آرام به سبک سایه تو آویزم آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه نا پیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست "فروغ فرخزاد" نمیخواهم از تو هم متنفر بشوم این را بفهم... شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني... شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت. استاد پرسيد: چه آوردي ؟ با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيداكردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق يعني همين...! شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست ؟ استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي... شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت . استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم . استاد باز گفت: ازدواج هم يعني همين...! و این است فرق عشق و ازدواج ... زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواشتر برو من می ترسم مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی مرد جوان: مرا محکم بگیر زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟ مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی. عشقی زیبا نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد. طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها. گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد. صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم. برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد. آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم. تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان. ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم. مبهوت. گیج. مَنگ. هاج و واج نِگاش کردم. توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید. چهار و چهل و پنج دقیقه! گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!! از فردی نقل شده است که : خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده! در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند. امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است: هیچ کس زنده نیست .... همه مردند معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ) دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم... معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد... مرد رفته گر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند . او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند . هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود . یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند و او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید . وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند . دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید : "چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه . با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره "
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط bahareh در تاریخ 1392/11/26 و 22:48 دقیقه ارسال شده است

حالا اون دختره که تصادف کرده بود واقعا مرد یا نه؟جواب بده سریعشکلک

این نظر توسط ملکه در تاریخ 1392/08/12 و 17:18 دقیقه ارسال شده است

آیا این داستانک را خودت خلق کرده ای؟(اگر خودت گفته ای با الهام گرفتن از گیسوان فندقی رنگ من است ؟)

آیا شما آدمی خودشیفته اید؟ به نظرتان آیا من توانایی نوشتن همچین داستانی رودارم؟با وجود اینکه دارم ولی وقت ندارم و با کمال تاسف من اونو ننوشتم


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وقتی احساس میکنی دیگه نمیتونی جلو تر بری بدان قدرتی که تو رو تا اینجا کشانده تا انتهای راه هم خواهد برد. وبی برای رفقا : افرادی که دوستن و اگر نمیدانی , بدان که رفقا تا آخرش پای هم وای می ایستن
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
  • سه شنبه 14 مرداد 1393
  • جمعه 3 مرداد 1393
  • يکشنبه 22 تير 1393
  • سه شنبه 17 تير 1393
  • شنبه 14 تير 1393
  • جمعه 23 خرداد 1393
  • پنجشنبه 22 خرداد 1393
  • يکشنبه 18 خرداد 1393
  • چهارشنبه 17 ارديبهشت 1393
  • سه شنبه 16 ارديبهشت 1393
  • دوشنبه 15 ارديبهشت 1393
  • يکشنبه 14 ارديبهشت 1393
  • چهارشنبه 10 ارديبهشت 1393
  • سه شنبه 9 ارديبهشت 1393
  • پنجشنبه 04 ارديبهشت 1393
  • سه شنبه 02 ارديبهشت 1393
  • سه شنبه 26 فروردين 1393
  • پنجشنبه 14 فروردين 1393
  • يکشنبه 10 فروردين 1393
  • پنجشنبه 07 فروردين 1393
  • سه شنبه 27 اسفند 1392
  • جمعه 23 اسفند 1392
  • پنجشنبه 22 اسفند 1392
  • چهارشنبه 21 اسفند 1392
  • سه شنبه 20 اسفند 1392
  • دوشنبه 19 اسفند 1392
  • يکشنبه 18 اسفند 1392
  • شنبه 17 اسفند 1392
  • جمعه 16 اسفند 1392
  • پنجشنبه 15 اسفند 1392
  • چهارشنبه 14 اسفند 1392
  • دوشنبه 12 اسفند 1392
  • پنجشنبه 08 اسفند 1392
  • چهارشنبه 07 اسفند 1392
  • سه شنبه 06 اسفند 1392
  • جمعه 02 اسفند 1392
  • پنجشنبه 1 اسفند 1392
  • سه شنبه 29 بهمن 1392
  • يکشنبه 27 بهمن 1392
  • پنجشنبه 24 بهمن 1392
  • سه شنبه 22 بهمن 1392
  • دوشنبه 21 بهمن 1392
  • يکشنبه 20 بهمن 1392
  • شنبه 19 بهمن 1392
  • جمعه 18 بهمن 1392
  • پنجشنبه 17 بهمن 1392
  • سه شنبه 15 بهمن 1392
  • شنبه 12 بهمن 1392
  • جمعه 11 بهمن 1392
  • دوشنبه 07 بهمن 1392
  • يکشنبه 06 بهمن 1392
  • پنجشنبه 03 بهمن 1392
  • سه شنبه 01 بهمن 1392
  • شنبه 28 دی 1392
  • سه شنبه 24 دی 1392
  • دوشنبه 23 دی 1392
  • پنجشنبه 19 دی 1392
  • شنبه 14 دی 1392
  • يکشنبه 8 دی 1392
  • پنجشنبه 28 آذر 1392
  • سه شنبه 26 آذر 1392
  • پنجشنبه 21 آذر 1392
  • پنجشنبه 14 آذر 1392
  • سه شنبه 12 آذر 1392
  • سه شنبه 28 آبان 1392
  • يکشنبه 19 آبان 1392
  • جمعه 17 آبان 1392
  • پنجشنبه 16 آبان 1392
  • سه شنبه 14 آبان 1392
  • دوشنبه 13 آبان 1392
  • شنبه 11 آبان 1392
  • پنجشنبه 09 آبان 1392
  • چهارشنبه 08 آبان 1392
  • يکشنبه 5 آبان 1392
  • شنبه 4 آبان 1392
  • شنبه 04 آبان 1392
  • جمعه 03 آبان 1392
  • پنجشنبه 02 آبان 1392
  • نظرسنجی
    شروع رمان R5 کدوم باشه؟
    صندلي داغ هفته بعد مال كي باشه?
    آمار سایت
  • کل مطالب : 219
  • کل نظرات : 225
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 105
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 117
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 172
  • بازدید ماه : 117
  • بازدید سال : 9,067
  • بازدید کلی : 111,080
  • کدهای اختصاصی

    R5

    وبلاگ-کد لوگو و بنر

       
     

    کد شمارش معکوس سال نو








    کد پیغام خوش آمدگویی


    ایکن های بچه گانه

    ایکن های بچه گانه

    ایکن های بچه گانه



    کد متحرک سازی عنوان وب


    ابزار وبلاگ نایت اسکین

    مجله نایت پلاس

    ابزار پرش به بالا