همیشه فکر میکنیم باید یه روزی بیاد که با تمام روزا فرق کنه
که از اون روز شروع کنیم
چرا خودمون امروزمون رو خاص نمیکنیم
چرا از امروز شروع نمیکنیم
چرا همیشه میگیم…
فردا
یادمون رفته هر لحظه که میگذره از فردامون گذشته
یادمون رفته الان ، فرداییم
مگه چقدر فرصت داریم که بخوایم فردا ، فکر امروز باشیم
اصلا بی خیال فردا
الان چی دارم
چی هستم
اصلا نمیخوام به نداشته هام فکر کنم
فقط هر چی که دارم
فقط نمیه پر لیوان
چه لیوان پری…
اصلا یادم رفته بود لیوانم دیگه جا نداره
توی تمام لحظه لحظه هام هست
کنارمه
تمام دارایی دنیا رو داره
تمام فردا توی دستاشه
همین نزدیکاست
ولی چرا به جای اینکه اونو ببینم
اونا صدا کنم
از اون بخوام
دارم از خلقتش میخوام
این بار میخوام مثل بچه ها صداش کنم و ازش بخوام
خداجونم خودت هوای ما رو داشته باش
همین یعنی همه چیز
عمری با حسرت و انده زیستن نه برای خود فایده ای دارد و نه برای دیگران باید
اوج گرفت تا بتوانیم آن چه را که آموخته ایم با دیگران نیز قسمت کنیم . . .
.
.
.
لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید
رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگارنگ
با تو دیگر عشق قصه نیست ، لحظه هایم مثل گذشته سرد نیست با تو زندگی ام زیر و رو شد ، حال من از این رو به آن رو شد با تو گذشتم از پلهای تنهایی ، رسیدم به اوج آسمان آبی عطر تو میدهد به من نفس ، با تو رها شدم از آن قفس آمدی و گرفتی دستهایم را ، باور ندارم با تو بودن را میدهد به من هوای عشق نفسهایت ،میدهد به من شوق زندگی گرمی دستهایت بپذیر که دنیای عاشقانه ما همیشگیست ، عشق در قلب من و توماندنیست هر چه دلم خواست همان شد و اینگونه شد که دلم عاشقت شد مرا در زیر سایه قلبت جا دادی و همین شد که قلبم به عشقت پناه آورد آری با تو دیگر عشق قصه نیست ، حقیقت است این روزها و لحظه ها حقیقت است که دوستت دارم ، حقیقت است که با تو هیچ غمی ندارم حقیقت است که دنیا را نمیخواهم بی تو ، مگر میشود این زندگی بدونتو؟ در آغوش تو ، محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، میمیرم برای تو ، مینشینم بر روی پاهای تو و میبوسی لبهایم را.... با تو بودن همیشه تکراریست برای تپشهای قلبم ، با تو بودن همیشه تکراریست برای اینکه حس کنم عشق چیست و عاشق تو بودن چه لذتی دارد چه اتفاق زیبایی بود تو را دیدن ، چه حادثه شیرینی بود تو را داشتن با تو بودن همین است ، اینکه تا ابد شدی دنیایم ، اینکه تا ابد شدی مرحمی برای قلب تنهایم قلبی که دیگر با تو تنها نیست ، درهای قلبم دیگر برای کسی باز نیست تا همیشه بسته شده بر روی تو ، بمان و بمان ای که تنها عشق من هستی تو
دوستی رسم خوشی در هستیست
دوستی غرق در انواع خوشیست
دوستی هدیه ای از عشق خودیست
دوستی رمز صعود از پستیست
دوستی سادگی و یکرنگیست
دوستی منظری زیبا و بدیعست
دوستی دوای درد عاشقیست
دوستی آیینه ای پیش رخیست
قلب من خاموش وغمگین چون بی ستاره
برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی.
برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی.
برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی.
برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.
برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.
برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.
برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.
برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.
برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی.
برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم" .
برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.
برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.
برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.
برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.
برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.
برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.
به خاطر همه ی این ها هیچ وقت فراموش نکن که:
لبخند من به تو یعنی " عاشقانه دوستت می دارم "
آغوش من همیشه برای تو باز است.
همیشه برای گوش دادن به حرفهایت آمادگی دارم.
همیشه پشتیبانت هستم.
من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود،
فقط کافی است چیزی از من بخواهی، بلافاصله از آن تو خواهد شد.
می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.
من کاملا به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.
در دنیا تو از هرکسی برایم مهم تر هستی.
همیشه دوستت دارم چه به زبان بیاورم چه نیاورم.
همین الان در فکر تو هستم.
تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص وقتی که لبخند بر لب داری.
من همیشه برای تو اینجا هستم و دلم برای تو تنگ است.
هر وقت که احتیاج به درد دل داشتی روی من حساب کن.
آیا كلبه شماهم در حال سوختن است؟ تنها بازمانده یك كشتی شكسته، توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد. با بیقراری به درگاه خداوند دعا كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم دوخت تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نیامد. سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا از خود و وسائل اندكش بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟ صبح روز بعد، او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك میشد از خواب بیدار شد، میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟ آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی دیدیم! آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پیش نمیروند، اما نباید امیدمان را از دست بدهیم زیرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج. دفعۀ آینده كه كلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید كه آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. برای تمام چیزهای منفی كه ما بخود میگوییم، خداوند پاسخی مثبت دارد. تو گفتی «آن غیر ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممكن است». تو گفتی «هیچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم». تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام». تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد». تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است». تو گفتی «من نمیتوانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم كرد». تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی». تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد كرد». تو گفتی «من احساس تنهایی میكنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد». تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام». تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام». تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار». تو گفتی «من به اندازه كافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یك اندازه ایمان داده ام».
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.
شگفتانگیزترین آدمها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم، باز میشناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.